نیمکت عاشقی یادت هست؟

نیمکت عاشقی یادت هست. کنارهم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود. بید مجنون
 
زیر سایه اش امانمان داده بود، برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت او
 
نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید، اما اکنون پاییز نبودنت را، جداییمان را، به رخ می
 
کشد. بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم، مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من
 
می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم. بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به
 
پرستوها مژده دهند. دوباره صدایم کن 
 

نظرات 2 + ارسال نظر
حمید یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ب.ظ http://eshghe-niloofari.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
وبلاگ عشق نیلوفری با هشت مطلب جدید منتظر قدمهای گرم توست. پس کلبه عشق ما را با نظرات با صفای خود در مورد یکی از این مطالب روشن کن. امیدوارم این مطالب را بپسندی.

باید بگذاری و بگذری
تو را عابری خواهم پنداشت
که با عبورش از سرزمین جنگ زده ام
برای مدتی هر چند کوتاه
آبادی را به من بازگرداند
پس منتظر عبور تو خواهم ماند

منتظر خواندن نوشته های زیبایت میمانم. پس هر زمان سخنی تازه داشتی بدان اینجا گوشی برای
شنیدن و چشمی برای خواندن و دلی برای همدردی هست. مرا بیخبر نگذار

چه فرق می کند
گو شواره هایم
شکو فه نارنج باشد
یا هیچ نباشد
کو چشمی برای تماشا؟
چه فرق می کد
ماه پشت ابر باشد
یا که نباشد
کو سری پشت پنجره ها ؟
چه فر قی می کند
کسی باشد یا نباشد
کو دست تمنا ؟
باد از کجا آورد
تخم این همه تنهایی را ؟


شاد و سلامت و پیروز باشید

حمید یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:28 ب.ظ http://eshghe-niloofari.blogfa.com/

هیوای عزیز سلام

میخواستم یه گله ای ازت بکنم .2 دفعه آپ کردی خبر ندادی. خوشحال میشم آپ کردی خبرم کنی

بابای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد